ترس از عمل
درمان ما ماه ها طول کشید و من هر ماه یکسال پیر میشدم.هر ماه.انتظار پیرم میکرد. دیگه حالم از تقویم روی میز بهم میخورد. دوست نداشتم روزها رو بشارم. آزمایش پشت سر آزمایش. عکس های دردناک و زجر آور. روزی که از درد و ناتوانی تو ماشین اشک می ریختم.همسری دستم رو گرفت گفت من بچه نمیخام. با نگاهی دردناک انگشتاش رو بین انگشتام جا کردم و گفتم.ما بچه دار میشیم.... این دردها واسه اینه که وقتی نی نیمون گریه کرد.بهش بگیم قربونت برم گریه کن.... من واسه داشتنت گریه هام رو کردم.صدای گریه تو منو غذاب نمیده.و با آرامش تا صبح بمونیم باهاش بیدار. همسری خندید و بعد چند ثانیه سکوت وقتی زیر چشمی نگاهش کردم. شونه هاش داشت می لرزید. باز دستهاش رو فشار دادم.و...
نویسنده :
مامان توت فرنگی
12:16