توت فرنگیتوت فرنگی، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات توت فرنگی مامان

مامان یه دختر نازم

دنیای عوض شده من

1398/4/6 2:22
276 بازدید
اشتراک گذاری
وقتی کوچولوی عزیزم رو سقط کردم.نمیدونم چرا اینقدر واسه خودم بزرگش کرده بود.

گاهی به عکس سونو نگاه میکردم.ساعت ها گریه می کردم.و به ان هسته سیبی که لای دفترم بود.

همون هسته سیبی که تو ۶ هفتگی گذاشتم تو جیب همسری گفتم بیا اینم بچه ات بزار پیشت تا همیشه آرام بگیری..چون الان اندازه هسته سیبه.

همسری هسته سیب رو بوسید گذاشت تو جیبش رو رفت سرکار.

چند روز بعد سقط هسته سیب رو تو جیب همسری دیدم.دوتایی تا تونستیم گریه کردیم...

نمیدونم چرا اینطور شده بودم..

تمام هدفم شده بود بچه داشتن..‌

تا رفتیم دکتر و دکتر گفت........

ادامه دارد ....

پسندها (5)

نظرات (3)

❤️Maman juni❤️Maman juni
6 تیر 98 5:42
خیلی ناراحت کننده بود واقعا 
و خیلی دوس دارم ادامه ی ماجرا رو بهونم‌❤️
مامان توت فرنگی
پاسخ
حتما عزیزم.
و خیلی ممنون از همدردی دوستانه ات....
سعی میکنم کامل تر واست بگم...
بابا و مامانبابا و مامان
6 تیر 98 7:30
خدا گر ،به حکمت ببندد دری 
به رحمت گشاید در دیگری....
مامان توت فرنگی
پاسخ
واقعا حکمت خدا....و معجزه رو به چشم دیدنم....
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
11 تیر 98 11:59
الهی..حتما بدونین حکمتی داشته 🙏
مامان توت فرنگی
پاسخ
حکمتش این بود که قدر داشته هام رو بدونم