توت فرنگیتوت فرنگی، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات توت فرنگی مامان

مامان یه دختر نازم

شروع درمان😔

1398/4/8 8:27
232 بازدید
اشتراک گذاری
آره نا امید نا امید شده بودم.و تنها چیزی که آرومم میکرد چیزی بود که از مادرم در گوشم زمزمه میشد.توکل کن به خدا.

درمان شروع شد اولین بار آی و آی رو فراموش نخواهم کرد.

با قرص شروع شد تا هفت روز.بعد آمپول خارجی که  به شکم میزدم.مثل انسولین...

از اونجایی که استرس داشتم همسری برام میزد....

کوه استرس بودم‌.

و معاینه ها و سونوگرافی که اندازه تخمک رو نشون میداد.

وقتی روز ۱۰ پریودی رفتم سونو واسه چکاب تخمک.

خانم دکتر گفت اندازه اش ۵ شده.خیلی کوچیکه...

تا خونه گریه کردم.به همسری زنگ زد.آمار بگیره....اونم نا امید تر از من بود...و همیشه من آرومش میکردم.ولی دیگه توان نداشتم.

میدونم خیلی زود کم آورده بودم.باید به خودم میاومدم اما سخت بود.

روز انتقال رسید......

بعدش طوری زندگی کردم که اینگار بچه تو شکمم دارم.باورم نمیشد مثل دیووونه ها با شکمم حرف میزدم.شبها یه دستم تو دست همسری بود یه دستم رو شکمم.دکتر گفته بود ۱۴ روز بعد انتقال اگه پریود نشدی برو آزمایش خون....

وای خدای من روز ۱۴ رسید...من هنوز پریود نشدم‌.سریع پلمپ بی بی چک رو باز کردم.و منتظر قرمز شدن خط دوم.....

اما فقط یه خط قرمز شد.😞

با همسری عصر به آزمایشگاه رفتیم.تا اومدن جواب صدبار مردم و زنده شدم‌...

برگه آزمایش رو وقتی نگاه کردم خشکم زد .آره تو مادر نشدی.آره تو لیاقت مادر شدن نداری😔

ادامه دارد....



پسندها (4)

نظرات (0)